امیدامید، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

امید مامان و بابا

تعدادی از نامه‌های بچه‌ها به خدا

1390/3/3 10:29
نویسنده : مامان و بابا
630 بازدید
اشتراک گذاری

خدای عزیز! شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.
لاری

خدای عزیز! اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفش‌های جدیدم رو بهت نشون میدم.
میگی

خدای عزیز! شرط می‌بندم خیلی برایت سخت است که همه آدم‌های روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچین کاری کنم.
نان

خدای عزیز! در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام می‌دهد؟
جین

خدای عزیز! آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟
لوسی

خدای عزیز! آیا تو واقعاً می‌خواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟
نورمن

خدای عزیز! چه کسی دور کشورها خط می‌کشد؟
جان

خدای عزیز! آیا تو واقعاً منظورت این بوده که « نسبت به دیگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار می‌کنند؟ » اگر این طور باشد، من باید حساب برادرم را برسم.
دارلا

خدای عزیز! بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود !!!!
جویس

خدای عزیز! لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هیچ چیز او تو نخواسته بودم. می‌توانی درباره‌اش پرس و جو کنی.
بروس

خدای عزیز! فکر می‌کنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد.
روث

خدای عزیز! من دوست دارم شبیه آن مردی که در انجیل بود، ۹۰۰ سال زندگی کنم.
با عشق کریس

خدای عزیز! ما خوانده‌ایم که توماس ادیسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاس‌های دینی یکشنبه‌ها به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط می‌بندم او فکر تو را دزدیده.
با احترام دونا

خدای عزیز! لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه می‌کنم.
دین

خدای عزیز! هیچ فکر نمی‌کردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه‌شنبه ساخته بودی، دیدم. اون واقعاً معرکه بود.
اجین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)